جدول جو
جدول جو

معنی غبن آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

غبن آمدن
(دِ غَ کَ دَ)
دریغ آمدن:
غبنم آمد که اژدهای سپهر
تهمت کینه برنهاد به مهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
غبن آمدن
دریغ آمدن
تصویری از غبن آمدن
تصویر غبن آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بس آمدن
تصویر بس آمدن
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
بسته شدن، بسته شدن راه و مجرا
باز ایستادن هر جسم مایع که از جایی جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر آمدن
تصویر بر آمدن
بالا آمدن، پدید آمدن، ظاهر شدن، سپری شدن، رو به راه شدن کار و انجام یافتن آن، برجستگی پیدا کردن، ورم کردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ کَ دَ)
در تداول عامه قر دادن. غردادن. قر آمدن. جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز: این قدر غر نیا. رجوع به غر دادن و قر دادن شود
لغت نامه دهخدا
رسیدن تب. تب آمدن کسی را، گرفتار تب شدن. تب کردن:
همسایه شنید آه من گفت
خاقانی را مگر تب آمد.
خاقانی.
یکی را تب آمد ز صاحبدلان
کسی گفت شکر بخواه از فلان.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(نُ مَ)
خوب شدن. (ناظم الاطباء). خوش آمدن. کامران شدن. (آنندراج). خوب شدن. نیک شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد بر این بر پلنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نُ نَ)
بو شنیدن. به مشام رسیدن بو. پراکنده شدن بو چنانکه ببویند آن را:
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفتگو نمیآید
گمان برند که در عودسوز سینۀ من
نبود آتش معنی که بو نمی آید.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ شَ)
بد آمدن کسی را از کسی یا از چیزی، نفرت و کراهت داشتن از او. مقابل خوش آمدن. (از یادداشت مؤلف) : از این جور چیزها بدم می آید. (سایه روشن صادق هدایت ص 18).
- امثال:
مگر به خدا خدا بگویند بدش می آید. (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1724).
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ نَ)
کافی بودن. بیشتر با کس و چیز همراه است.
- بس آمدن با کسی، بر کسی، به کسی، از کسی، کافی بودن در زور و قوت باحریف. (آنندراج) (فرهنگ نظام). حریف شدن در زور و قوت با کسی یا بر کسی. (فرهنگ فارسی معین). توانستن. قابل گشتن. برابر شدن. (ناظم الاطباء). با او برابری توانستن. با او معادل آمدن در نیرو و زور و علم و جز آن. مقاومت توانستن با او. بسنده بودن با کسی. برابری کردن:
حرب دعوی کرد که من حرب حمزهالخارجی را برخاسته ام که این سپاه عرب با او همی بس نیایند. (تاریخ سیستان).
با یک تنه تن خود چون بس همی نیایی
اندر مصاف مردان کی مرد هفت و هشتی.
ناصرخسرو.
بر کنیزک بس نمی آمد که حجاب حیا از میان برداشته بود. (کلیله و دمنه).
گر بشمری بیاید بس از سپاه زنگ.
سوزنی.
صبر با عشق بس نمی آید
یار فریاد رس نمی آید.
انوری.
خراب گشتم و برخویش بس نمی آیم
که هیچ با چوتویی همنفس نمی آیم.
امیرخسرو.
ز دست جور نمی خواهمت که بینم روی
ولیک با دل خود کام بس نمی آیم.
امیرخسرو (از فرهنگ نظام).
پس با خود بس آی وترک آرزوانۀ خود بگوی. (معارف بهاء ولد به چ فروزانفر چ 1333 ص 43).
آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد
ورنه با شعلۀ خوی تو که بس می آید.
صائب.
- بس آمدن با چیزی، کفایت کردن و مقابله کردن با چیزی. (فرهنگ فارسی معین) ، آفت و آسیب. (ناظم الاطباء: بساج)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
طالب نر شدن: غنجه، زن بگشن آمده:
ز دشت رم گله در هر قرانی
بگشن آید تکاور مادیانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گُ تَ)
عاجز آمدن. ناتوان بودن. زبونی. عجز. ضعف:
بد و نیک از ستاره چون آید
که خود از نیک و بد زبون آید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
بالا قرار گرفتن. تفوق یافتن. بالا آمدن:
اول قدم قدر تو بود آنکه چو برداشت
عالم همه زیرآمد و قدرت زبر آمد.
انوری
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ شُ دَ)
زود آمدن. با سرعت آمدن:
انتظار نان ندارد مرد سیر
که سبک آید وظیفه یا که دیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سِ سی کَ دَ)
جاری شدن خون از موضعی. بیرون آمدن خون از محلی. (یادداشت مؤلف). خون برآمدن. (آنندراج) :
ما را که جراحتست خون آید
درد تو چنم که فارغ از دردی.
سعدی.
چنان ناسور شد از عشق او داغم که چون میرم
ز داغ لاله های تربتم تا حشر خون آید.
وحشی جوشقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ دَ بُ دَ)
اطلاع آمدن. از مطلبی آگهی بدست آمدن. مطلع شدن:
بعاقبت خبر آمد که مرد ظالم مرد
بسیم سوختگان زرنگار کرده سرای.
سعدی.
مه دو هفته اسیرش گرفت و بند نهاد
دوهفته رفت که از وی خبر نیآمد بیش.
سعدی (خواتیم).
یا مسافر که درین بادیه سرگردان شد
دیگر از وی خبر و نام و نشان می آید.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بازایستادن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چون بند آمدن زبان، عرم. (ترجمان القرآن). شدب و شذبه. سکر. (منتهی الارب) ، بند و مفصل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بس آمدن
تصویر بس آمدن
کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به آمدن
تصویر به آمدن
خوب شدن نیک شدن، خوبی و خوشی پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون آمدن
تصویر خون آمدن
جاری شدن خون از موضعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبت آمدن
تصویر ثبت آمدن
نوشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر آمدن
تصویر زبر آمدن
بالا قرار گرفتن، تفوق یافتن، بالا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
((~. مَ دَ))
بازایستادن، بسته شدن، متوقف شدن
فرهنگ فارسی معین
راه بندان شدن، بسته شدن، سد شدن، مسدود شدن
متضاد: باز شدن، باز ایستادن، قطع شدن، متوقف شدن، موقوف شدن، از کار افتادن، از حرکت بازماندن، بی حرکت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که درجائی درخون افتاد، دلیل است به خون ناحق مبتلا شود. اگر بیند که در شهری یا کوچه ای خون همی رفت، دلیل کند بر خون آن موضع خون بسیار ریخته گردد. جابر مغربی
اگر بیند که بی جراحت خون از تن او آمد، دلیل که اگر رشوه ستاننده بود، رشوه ستاند. اگر نه او را زیان رسد. اگر بیند که بر تن وی جراحت ها بود و از آن جراحت ها خون همی رفت، دلیل است او را زیان و غم و اندوه رسد. اگر بیند کسی او را به شمشیر بزد و خون روان شد، دلیل که بر وی زبان خلق دراز گردد و او در آن ثواب است. اگر بیند از جایگاهی که زخم است خون بیرون آمد و جامه و تن او الوده شد، مالی است که به حرام حاصل کند. محمد بن سیرین
اگر بیند که خون همی خورد، دلیل است مال حرام خورد یا خون ناحق کند. اگر اندامی از اندامهای او ببرد، چنانکه آن اندام از وی جدا شد، دلیل است زننده زخم سفر کند. اگر بیند که در تن او سوراخی بود که از آن سوراخ خون روان شد و جامه او را آلوده کرد، دلیل که او را به قدر آن مالی حرام رسد. اگر بیند که خون از زخم و جراحت نیامد و آن جراحت تازه بود، دلیل که درمال او نقصان آید، یا از کسی سخنی سخت شنود و او را در آن ثواب است، زیرا که خون بر گناه باشد که از تن او بیرون آمد. اگر بیند که از قضیش خون بیرون آمد، دلیل است او را فرزندی از شکم مادر بیفتد. اگر که از مقعدش خون بیرون آمد، چنانکه تنش آلوده شد، دلیل است که به قدر آن مالی حرام حاصل کند. اگر بیند که ازبن دندان او خون بیرون آمد، دلیل است از خویشانش به او غم و اندوه رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب